۱۴۰۳

شهریور

  • درست‌نویسی

    می‌دانم که کمال‌گرایی می‌تواند «آفت» باشد. همچنین، می‌دانم که «درست‌نویسی» یک تخصص است و قرار نیست تمام جنبه‌های آن را مسلط باشیم. بااین‌حال، برخی نکات مهم است و نباید از آنها غافل شویم؛ مثلاً، «پزشکی» نیز یک تخصص است، اما همهٔ ما می‌دانیم که نباید با دست کثیف غذا بخوریم. پس، با این نگاه این متن را می‌نویسم (و اگر حوصله و عمری باشد، تکمیل می‌کنم). [. . .]

اردیبهشت

  • رفتیم جلسه ...

    تعریف کرده‌اند که دکتر به عزیزی گفته است که «مادر جان باید ماهی بخوری» و او که مثل ما با ترجیحاتش تعارف نداشته پاسخ داده که «ماهی؟! اَن میونش». البته قضاوت نکنید. برای ما که از دریا دوریم، اگر نخواهیم پای تکامل را به میان بکشانیم، کمتر ماهی‌ای پیدا می‌شود که گوشتش خوشمزه باشد یا کمتر آشپزی پیدا می‌شود که ریزه‌کاری‌ها را بداند. بگذریم، دکتر هادیان به ما گفت که «مجاب باید برویم جلسه». گفتم «جلسه؟! اوکی، مشکلی نیست». [. . .]

۱۴۰۲

آذر

  • از رنجی که می‌کشیم

    بعد از کلی تلاش کدی می‌نویسیم تا ساختار بی‌خودی که داده‌های پرداخت در بانک مرکزی بر اساسش گزارش شده است را تبدیل به یک فرمت مناسب‌تر کند، بعد تازه بوی گند داده‌ها بلند می‌شود. اینها مواردی است که با آنها بر خوردم: [. . .]

مهر

  • فلسطین

    می‌گویند مجموعه اعداد گویا چگال (یا dense) است. تقریباً به این معنی است که بین هر عدد گویا، حالا هرچقدر می‌خواهند به یکدیگر نزدیک باشند، همیشه یک عدد گویای دیگر نیز هست. نظرات در مورد این وقایع اخیر هم ماشاءالله همینگونه است و هرچه بخواهی یافت می‌شود. برخی آدم را به فکر فرو می‌برد و برخی آدم را شرمنده می‌کند، با خودت می‌گویی خدا بیامرزد داروین و شاگردانش را، کم بیراه نگفته‌اند و ما جز حیوان چیزی نیستیم و جز قلمرو چیزی نمی‌شناسیم. این نظرات، مثل همان مجموعهٔ اعداد گویا ته هم ندارد و شیطان‌صفتی‌مان به فیها‌خالدونِ ثریا می‌رود. [. . .]

فروردین

  • ام‌-اُ-اچ

    این واژه را سه سال پیش که دورهٔ جدید درمان میگرن را شروع کردم شنیدم (فکر کردم از آن زمان نوشته‌ام. گشتم اما چیزی نبود). قبلاً می‌دانستم که قرص سوماتریپتان خودش باعث بوجود آمدن چرخهٔ سردرد می‌شود. به خودم می‌گفتم که چاره‌ای ندارم و روزی چند ساعت هم برای تو، بخور، اما آرزو می‌کنم که ثانیه ثانیه‌اش در گلویت گیر کند. قبل از عید که وضعیتم خراب شده بود، نوبت اورژانسی گرفتم و به دکتر گفتم چرا قرص‌ها جواب نمی‌دهد (البته شش ماه بود که سراغی از او نگرفته بودم ولی خب قرص‌هایی که اوایل پاییز داد جواب نداده بودند). پاسخش این بود که مشکل اولیه تو میگرن نیست، MOH هستی. سردرد ناشی از مصرف دارو. اکنون در حد ویکی‌پدیا با آن آشنا هستم. فقط سوماتریپتان هم نیست. احتمالاً هر مسکن دیگری که می‌شناسید باعث Rebound Headache می‌شود. درمان سه سال پیش را بار دیگر شروع کردم: تقریباً دو هفته پردنیزولون و هر شب سدیم والپرات. [. . .]

  • نسل‌نابودکن‌ها

    بچه که بودیم جک‌ و جانور می‌کشتیم، سوسک و مارمولک (زیاد) و گنجشک و امثال آنها. البته نیازی نمی‌بینم آنزمان خودم را قضاوت کنم. ارزشگذاری‌ها متفاوت بود. دیروز مقابل خانه گنجشک کوچکی بر یک درخت می‌خواند. رستاخیز بود و درخت سبز کمرنگ بود و اگر می‌توانستم زمان را همانجا برایش نگه می‌داشتم. حین آنکه به او می‌گفتم «تو چقدر زیبایی» و معذرت می‌خواستم، او را تحسین کردم که هنوز می‌خواند. [. . .]

۱۴۰۱

اسفند

  • پیروز

    پیروز، فرزند ایران، تلف شد. طبیعی بود که با شنیدن این خبر یادِ داستان «آخرین برگ» از اُ هنری بیافتم. سخن از «امید» بود. همان ابتدای داستان پزشک می‌گوید «او شانسی دارد، اگر خودش بخواهد زنده بماند»: [. . .]

بهمن

  • مدلساز

    مدل‌ساز، یعنی کسی که مدلی را می‌سازد یا از مجموعه موجود مدلی را انتخاب می‌کند، حالا برای یک هدف مشخص مثلاً پیش‌بینی یا طبقه‌بندی یا شناسایی ساختار و برآورد اثرگذاری، این چنین فردی به چه کسی در دنیای واقعی شبیه‌تر است؟ [. . .]

آبان

  • همه‌چیز حرام است بجز...

    چندی پیش رمزارز حرام اعلام شده بود. دیروز هم شنیدم که معاملات فردایی حرام است. کلاً ابزار مالی جدیدی که نمی‌سازنند، به همین‌ها که بقیه ساخته‌اند می‌چسبند و اعلام وجود می‌کنند. [. . .]

  • ماجرا چه بود؟!

    بعد از رفتنم، دوست دارم به بقیه که برایشان مهم هستم بگویم که [. . .]

  • بدقولی

    ببخشید بابت بدقولی. [. . .]

  • بحران ابزار

    تمام این سال‌هایی که از دور یا نزدیک با «فقه» برخورد کرده‌ام، آنرا تمامیت‌خواه دیده‌ام. [. . .]

مهر

  • مهسا امینی

    ای درختانِ عقیم ریشه‌تان در خاک‌های هرزگی مستور، [. . .]

۱۴۰۰

مهر

  • رنگ قلب خدا

    اولین مواجهه من با سوال‌های عجیب غریب نیکا نیست، ولی خب شاید چالشی‌ترین باشه [. . .]

  • قیمت‌گذاری ریسک در این مملکت

    چهارشنبه هفته پیش برای سردردم به دکتر می‌رفتم. طبق معمول چند هفته از نوبتم گذشته بود. این دفعه دو ماه و نیم. از تاکسی پیاده شدم تا کمی قدم بزنم. پژوهشکده که بودم قرص خوردم و سردرد روزانه‌ام تازه خوب شده بود. کنار دانشکده اقتصاد خواستم از خیابان بگذرم. اما رویم را بر نگردانده بودم که یک موتوری به پایم زد. [. . .]

۱۳۹۹

بهمن

  • از لایسنس‌ها

    در استفاده از یک کد (مثلاً در سایت پرسش و پاسخ stackoverflow) و یا GitHub و غیره، اولین چیزی که به ذهنم می‌آید آن است که لایسنس آن چیست. آرزو نمی‌کنم شما هم اینگونه باشید. راستش را بخواهید، این دغدغه‌ها در این ممکلت شما را به پوچی می‌رساند. در هر حال، در این نوشته کمی در این رابطه صحبت می‌کنم. توجه کنید که متن زیر صرفاً انباشتی از ترجمه مطالبی است که در اینترنت وجود دارد و مثلاً راهنمای حقوقی نیست. [. . .]

  • چرا توی این گل‌ولای ماهی گیر من نیومد؟

    وقتی بیدار شده‌ای و از خوابی که دیده‌ای در حیرتی، چاره‌ای نیست جز اینکه همون نصفه شب بنویسیش. [. . .]

دی

  • تسویه و تصفیه

    سه سال پیش با پیشنهاد دکتر سپهوند درگیر مطالعه‌ای در رابطه با سیستم RTGS شدم. البته متوجه نشدم مقاله‌ای که نوشته شد به کجا رسید. در هر حال، هر از چندی درگیر بحث‌های مرتبطش می‌شوم. مشکل اصلی که من رو به نوشتن واداشت، دو واژه تصفیه حساب و تسویه حساب در فارسی و clearing و settlement در بحث مبادلات است. آیا یک تناظر یک به یک بین اینها باید برقرار باشد؟ در اینجا توضیح می‌دهد که نه؛ بحث اصلی بر سر انتخاب یکی از این واژه‌ها برای settlement است. [. . .]

  • فیلم ترسناک

    دوره دانشجویی یه شب یه فیلم با عنوان هاستل دیدم. ترسناک نیست، صحنه‌های خشن و چندش‌آور زیاد داره. خوابگاه کوی دانشگاه بودم و بیشتر وقتم رو در کتابخونه می‌گذروندم. خلاصه وقت زیادی برای فیلم دیدن نداشتم. برای همین هم هنوز نمی‌دونم چرا میون اون همه فیلم باید این رو می‌دیدم. البته رقیق ناباب هم بی‌تأثیر نیست. خلاصه فرداش احتمالاً برای کارهای پایان‌خدمتم رفتم سمت خیابون شریعتی. وسط راه سردردم شروع شد. من اگر سوماتریپتان رو بخورم، اما یه جای ساکت نخوابم، یه شالی هم دور پیشونی‌ام نپیچم، سردردم خوب که نمی‌شه هیچ، دیگه به داروی خوراکی هم جواب نمی‌ده. یا باید برم مسکن بزنم یا یکی دو روز درگیرش می‌شم (به قول ما پَلَچَم میشه). اون روز در حالت تهوع و استفراغ کنار خیابون گذشت. یادم نیست چطور خودم رو روسوندم خوابگاه. اون موقع‌ها مذهبی‌تر از الان بودم. کلی عذاب وجدان داشتم که به خاطر دیدن اون فیلم این بلا سرم اومد. خلاصه تصمیم کبری گرفتم که دیگه فیلم ترسناک و اینها نگاه نکنم. ولی خب، نشد و یه مدت بعد یه چیز دیگه دیدم. با هم‌اتاقیم رفتیم و نمی‌دونم کدوم نهاد کوی دانشگاه بود که فیلم پخش می‌کرد. جنایی بود. یه دختر دانشجو بود که تا جایی که یادم هست، استاد و هم‌کلاسی‌هاش و اینها رو کشت و فکر کنم آخرش هم کسی نمی‌فهمه کار این بود. اون شب هم تا صبح خواب‌های ترسناک می‌دیدم و بازهم به غلط کردن افتادم که دیگه فیلم وهم‌آور نگاه نمی‌کنم. آخرین باری که فیلم ترسناک دیدم، قسمت آخر فصل ۷ سریال بازی تاج‌وتخت بود. شبی که اون رو دیدم هم تا صبح مرده‌ها زده‌بودن دنبال‌مون و خانوادتاً داشتیم فرار می‌کردیم. [. . .]

مهر

مرداد

  • آیا از CPI متوسط بگیریم؟

    آیا بانک مرکزی سرمان کلاه می‌گذارد؟ فرمول محاسبه تورم سالانه بانک مرکزی یک حافظه ۲۴ ماهه دارد. من همیشه به این موضوع آنگونه نگاه می‌کردم که بالاخره «تعریف تورم بانک مرکزی ایران» اینگونه است. تعریف هیچگاه غلط نیست. اما بدردنخور می‌شود. این حافظه بلند سری را نسبتاً هموار می‌کند. قبلاً در مطالعاتی که داشتم از واژه «تورم» استفاده نمی‌کردم، چون این واژه را برای این سری هموار شده رزرو می‌دانستم و من از CPI نرخ رشد می‌گرفتم تقریباً همیشه (تا جایی که حواسم بود) می‌نوشتم نرخ رشد CPI. [. . .]

  • مجسمه ظلم چه شکلیست؟

    توفیق شد تا در یک یادداشت با محوریت اقتصاد اسلامی مشارکت کنم (این هم از عجایب پژوهشکده هست). در این زمینه اظهارنظر واقعاً سخت هست. بیراه نیست اگر بگویم در اینجا با جان آدمیزاد سروکار داریم. چرا؟ کم نیستند کسانی که به علت مشکلات بیکاری و غیره خودکشی می‌کنند. نتیجه کار ما می‌تواند استفاده از ابزارهایی که مفید هستند - یعنی رشد اقتصادی و رفاه و اشتغال ایجاد می‌کند - را محدود کند. اصلاً خودکشی را بگذاریم کنار. کم نیستند کسانی که به علت مشکلات اقتصادی بچه دار نمی‌شوند یا ازدواج نمی‌کنند. [. . .]

تیر

  • یه دزد

    یه موجودی می‌شناسم که دزده. البته همه ما از این آدم‌ها و حیوون‌ها دیده‌ایم یا حداقل از اون‌ها شنیده‌ایم. ولی چیزی که من ازش صحبت می‌کنم، فرق می‌کنه. این یکی «زمان» می‌دزده. به یکی دو ساعت هم راضی نیست. توبره‌اش رو پر می‌کنه. عجله‌ای نداره. بعضی موقع‌ها می‌بینم که اونو انداخته پس کولش و داره می‌ره. نفرینش می‌کنم که راضی نیستم. پوزخند می‌زنه و از حرفم پشیمونم می‌کنه. بعضی موقع‌ها هم وقتی بیدار می‌شم که رفته. اما در هر حال، رد پاهاش تا ساعت‌ها باقی می‌مونه. رد پا؟! چی می‌گم! وقتی میاد، زانوش تا وسطای چشم‌هات فرو می‌ره. وسط چشم‌هات. همون کانون. همونجایی که یه بی‌نهایت توی یه نقطه هیچ می‌شه و بعد بازهم زاییده میشه. اصلاً تا حالا مورچه با ذره‌بین کشتی؟ بی‌خیال. بریم به کارهامون برسیم تا توبره‌اش رو خالی نکرده و برنگشته. [. . .]

  • یک عذاب وجدان

    برای من نقاشی کشیده بود، من هم حواسم نبود پشتش دنبال واریانس آریما گشتم. خلاصه فعلاً اینجا باشه تا یه ذره عذاب وجدانم سردتر بشه. [. . .]

  • یک تئاتر

    سرعت نور که می‌گویند، عمر ماست. شد ۱۶ تیر ۹۹! یازده سال قبل، همین روزها بود که از پادگان مدرس خودمان رو به هر بدبختی که بود، به پل گیشا و سپس کوی دانشگاه می‌رساندیم. تابستان درب نگهبانی آن سمت را می‌بستند. توان و حوصله و وقت دور زدن کوی دانشگاه را نداشتیم، از نرده‌های همان سمت بالا می‌رفتیم و می‌پریدیم آن طرف. لحظه‌ای که با پوتین‌های بزرگم روی خاک فرود می‌آیم، جایی همین نزدیکی‌ها، شاید پشت چشم‌هایم، ثبت شده است. هر از چندی آن چند ثانیه تکرار می‌شود. [. . .]

خرداد

  • از تاج‌گردانان

    رفیق‌بازی می‌کنید؟ از جیب منابع عمومی؟ در روز روشن؟ جلوی چشم مایی که نمی‌شناسید؟ اینقدر دریده شده‌اید؟ اُف بر شما، که ما را هم چون خودتان پنداشته‌اید. [. . .]

اردیبهشت

  • از نام‌ها

    یک قومِ Homo sapien هم وجود دارد که به «داده» واکنش نشان می‌دهند؛ هنگامی که می‌فهمند جایی «داده»‌ای وجود دارد، مثلِ گالوم وقتی حلقه فورودو را می‌بیند، چشم‌هایشان گِرد و گود می‌شود، نفس‌نفس‌زنان، دل از دست می‌دهند، دست بر چانه می‌گذارند که «نکند حقیقتی آن میان پنهان مانده باشد». تا با عشقشان، نه ببخشید تا با لپتاپشان خلوتی بیابند، چشم‌های همسرشان را می‌پایند و فرزندانشان را می‌پیچانند. [. . .]

  • شومن‌ها

    ماه‌ها با مسئله‌ای کلنجار می‌رویم، ابعاد مختلفش را می‌جوییم، داده‌های مرتبطش را می‌یابیم، متدولوژی معتبری را انتخاب می‌کنیم، خودمان را (ببخشید) جِر می‌دهیم و کدی می‌نویسیم، تخمین‌هایش را بالاوپایین می‌کنیم و از بوی گَند نتایج اولیه‌مان بالا می‌آوریم. بارها متوجه باگ‌ها یا اشتباه‌های‌مان می‌شویم و به خودمان و حرفه‌مان و سرنوشت‌مان فحش می‌دهیم، تا شاید آن انتها چیزی برای گفتن بیابیم که مثلاً با کاهش یک واحد درصد نرخ‌بهره چه خاکی بر سر اقتصاد می‌شود و چه و چه و چه. اسیر و گرفتار نااطمینانی مدلسازی، با ترس‌ولرز صحبت می‌کنیم، اساتید که سوالی می‌پرسند، سرمان را به زیر می‌اندازیم که «بله، این ایراد وارد است»، اما «داده نبود»، یا «متدولوژی‌مان پاسخگو نبود»، یا ببخشید «بررسی کردیم اما معنادار نبود» و چه و چه و چه. بعد، یک‌روز به توییتر می‌آییم و می‌بینیم کارشناسی با n هزار فالوئر و بدون هیچ نشانی از مطالعه پشتیبان، اظهارنظر کرده که کاهش فلان، فلان می‌شود و فلان و فلان. کسی در قلب‌مان فریاد می‌زند که «بدون مدلسازی، آخر مگر می‌شود چیزی گفت» مگر می‌شود آزمون نکرد و چیزی گفت. بوی گل است؟ که از از احساسات‌مان بنویسیم؟ سنگ است؟ که در تاریکی بیاندازیمش؟ آخر بدون مدلسازی مگر می‌شود به دنیای دورویی داده‌ها و کشش‌ها وارد شد؟ جمله دکتر م. در سرم می‌پیچد «باید شومن باشی. [فلانی] شومن خوبی است». [. . .]

  • کلیدها برای که فشرده می‌شوند؟

    تجربه‌ام در استفاده از GitHub Pages، برای کسی که در دام این مستطیل‌های جادویی، جایی برای انتشار نوشته‌هایش می‌خواهد. [. . .]

  • مسئله یک نهاد پژوهشی

    هدف متن زیر آن است که مسئله اصلی یک «نهاد پژوهشی» را طرح کنیم. بحث‌های مختلفی طرح می‌شود، از جمله آنکه [. . .]

  • قمار سیاست‌گذار

    در بورس فعال نیستم، اما کمی اقتصاد کلان و تورم انتظاری و اینها می‌دانم؛ مثلاً در بهار سال گذشته در یک شبه‌شرط‌بندی، شاخص کل را در ۳۱ شهریور ۹۸ را ۳۰۰ پیش‌بینی کردم [جزئيات در انتهای یادداشت]. با این حال، اکنون برای من همه‌چیز درونزاست و صحبت از آینده بورس آسان نیست. در میانه تحریم‌ها و کرونا و غیره، امواج تورم انتظاری می‌خروشد، لنگری هم در کشتی سیاست‌گذار نیست، یا اگر هست، زورش به آن نرسیده است. موج تورم انتظاری متغیرها را بالا و پایین می‌کند و هیچ‌چیز نیست تا بر آن تکیه کنیم. چه می‌دانم یک‌ماه یا یک‌هفته دیگر کجای این دریای خروشان هستیم. شاید یک روان‌شناس یا جامعه‌شناس کمک بیشتر کند. [. . .]

  • یک تحقّق مقدس

    آیا دنیا جای وحشتناکی بود و من حواسم نبود؟ یا جای وحشتناکی نیست و این احساس از واکنش‌های بیش‌ازحدم است. مثلاً نتیجه شبکه‌های اجتماعی است. دردهای بدون درمان زیادی وجود دارد، مثلاً زلزله، با آن وحشت قبل و بعدش. پاییز سال ۹۶ بود که آن هم درب خانه ما را کوبید و به ماشین و خیابان پناه بردیم. آن شب را فراموش نکرده‌ام، اما،شاید هیچ ترسی به این اندازه آینده را مبهم نکرده باشد. [. . .]

  • مرموزترین آشنا

    اگر از شما بپرسند ناشناخته‌ترین یا مرموزترین فردی که می‌شناسید کیست، نام چه کسی در ذهن‌تان نقش می‌بندد!؟ من به یاد خودم می‌افتم، البته نه خودِ خودم؛ بخش بزرگی از گذشتهٔ خودم. دیروز یادی کردم از حیواناتی که داشتیم. بیدار که شدم، کودکیم در تاریکی اتاق ایستاده بود. نمی‌دانست نیمه‌شب و خواب و ترافیک فردا صبح یعنی چه و می‌خواست از او بنویسم. [. . .]

  • قیمت منفی

    مثل خیلی چیزها که با یک نخ شروع می‌شوند، اینجا هم ماجرا با یک نخْ همستر سیاه‌رنگ کوچک شروع شد. فکر می‌کنم خاله برایمان آورد. رنگش تیره بود. ببخشید، زشت بود، مثل چایی خشکِ جویده شده، وقتی قبول می‌کنی که بوی سیر در سلول‌های پوستت ریشه زده و بهتر است خودت را بیشتر زجر ندهی و تف‌شان کنی. اما، مگر می‌شود جانور خدا را، به هر زشتی که باشد، تنها گذاشت؟ برادرانم به کَل مشیر رفتند و یک همسر خانواده‌ندار، اما تپل و حنایی رنگ، بدون مراسم خواستگاری و بله‌برون و این مسخره بازی‌های دست‌وپاگیر پسند کردند و آوردند. [. . .]

فروردین

  • دیو دیوانه احساسات

    این روزها، فروردین ۹۹ نفس‌های آخرش را می‌کشد. در این چند ماهی که گذشت، دنیا آن روی دیگرش را نشان‌مان داد. خیابان‌هایی که دود ماشین به خوردشان می‌دادیم، کوچه‌هایی که بر سر و صورتشان پا می‌کوبیدیم، درختانی که بی‌توجه از مقابلشان می‌گذشتیم، … همه و همه عوض شده‌اند. من هم عوض شده‌ام. [. . .]

  • وظیفه شماره ۱۲

    دیروز یک یادداشت برای تجارت فردا می‌نوشتم. چند نکته حاشیه‌ای به ذهنم می‌رسد که بد نیست در یکجا خلاصه کنم: [. . .]

  • بامان

    فکر می‌کنید «بامان» یعنی چه؟ [. . .]

  • یه موجودی می‌شناسم که روز می‌خوره!

    یه موجودی می‌شناسم که زمان می‌خوره. با یه ساعت و چند ساعت هم سیر نمی‌شه. باید توی بشقابش شبانه‌روز بریزی. مثه آدم هم نمی‌شینه پشت میز یا سر سفره. روی مغرت می‌شینه، هی پاش رو تکون می‌ده، می‌زنه پشت چشمت یا تو پیشونیت. [. . .]

  • قرنطینه

    وحشتناک است! قرنطینه را نمی‌گویم؛ نتیجه فعل‌وانفعالاتی که در مغزم رخ داد را می‌گویم. به خودم که آمدم، در اتوبان همت بودم و ۱۱ ساعت رانندگی مقابلم بود. نیکا در صندلی عقب خواب بود و ناهید هم کنارش. پشیمان بودم، اما خودم را در عمل انجام‌شده می‌دیدم. هنوز هم نمی‌دانم چه رخ داد! یک جمله در ذهنم تکرار می‌شد «ریسک کردیم». چند شب بعد که در خانه پدریم غرق در عرق بودم و احساس می‌کردم تب‌سنج دروغ می‌گوید، فهمیدم که ریسکش را خیلی کم برآورد کرده‌ام. خیر سرم روزم را با برآوردگرها به شب می‌رسانم. اطلاعات هم که شدید مخدوش است. از صدقه سر میگرن که دائم‌السردرد هستم و از لطف حساسیت فصلی هم که پیوسته نفسم گرفته است. دیشب که احساس کردیم نیکا بی‌حال است و بازهم تب‌سنج دروغ می‌گوید، همانگونه شد. بدنم در جلوی چشم‌هایم داغ می‌شد! تا امروز به خیر گذشته است. نمی‌دانم دنیا چه حادثه‌ای را آبستن شده و سرانجام‌مان چیست. جز به خالقش پناه‌بردن کار دیگری از دستم ساخته نیست. [. . .]

  • یک تلنگر دیگر

    دقیقاً نمی‌دانم «بنیان فکری» چیست و کجای کاسهٔ سر یا قفسهٔ سینه آدمی قرار داده شده است. اینکه می‌دانم هست، در پی تلنگرهایی است که خورده‌ام و تکان‌هایی است که خورده است، وگرنه «فکر» اگر فکر باشد که «بنیان» نمی‌خواهد، رهاست و با باد ایام به هر ناکجاآبادی می‌رود. ماجرای بستن حساب توئیترم در ادامه یکی از همین تلنگرها بود، آنچنان که طاقت نیاوردم و گذشته خودم را پاک کردم. اوایل سال جاری میلادی بود و زمانی که آقای سلیمانی را ترور کردند. شدیداً ناراحت بودم تا آنجا که زیر توئیت رئیس‌جمهور ایالات متحده هشتک تروریست نوشتم و در توئیتی دیگر یادی کردم از موشک زدن به هواپیمای مسافربری ایران و اینکه ذات این جماعت فاسد است و از آنها جز ترور و وحشی‌گری انتظار دیگری نمی‌رود. همانطور که می‌دانید، چند روز نگذشت که هواپیمای خودمان را با موشک زدیم، آن هم نه در مرز، در وسط مملکت! [. . .]

۱۳۹۸

اسفند

  • دنیایی که خلق می‌شود

    این شاید هزارمین بار است که می‌خواهم جادوی تلخ زمان را بشکنم و تو را به گذشته بیاورم؛ تا پوسیدگی دیوارهای نامرئی دنیایش را نشانت دهم، تا دست بر آسمان تنگ و وحشت‌آلودش بکشی و تلخی گذر لحظه‌هایش را مزمزه کنی. این هزارمین بار است که وسوسه می‌شوم چیزی بنویسم؛ به آن امید که زمان را در نوردد؛ تا آنجا که نمی‌دانم کجاست، تو را پیدا کند. اما، این دومین بار است که در سینه‌ام چیزی پنهان می‌بینم که در این اعماق، ارزش چشم‌های تو را دارد. [. . .]

آذر

  • و اما میگرن...

    اگر دقیق به خاطر بیاورم، اواسط بهمن‌ماه سال ۱۳۸۳ بود که نیمه‌شب‌های چندی آرزوی مرگ کردم. اینکه می‌گویم آرزوی مرگ، نمی‌خواهم از صنعت ادبی استفاده کنم. واقعاً اینگونه بود. وقتی پای بزاق‌تان ناخواسته به معده می‌رسد و معده احمق به مغز پیام می‌فرستد که «فرمانده یه فکری کنید، این یارو باز یه چیز مسمومی خورد» و بعد هم دستور می‌گیرد که «زود بریزش بیرون تا ما رو نکشته» و مدتی برای بالا آوردنش عذاب می‌کشید و این فرایند از بعدازظهر تا نیمه‌های شب تکرار می‌شود، در لحظه‌هایی که درد به اوج می‌رسد و احساس منفجرشدن مغزتان را دارید، عجیب نیست اگر آرزوی مرگ کنید. هرچند جوانی و خودخواهی هم بی‌تقصیر نبود. ۲۰ سال داشتم و از مرگ نمی‌ترسیدم. این را با اطمینان می‌گویم، زیرا اوایل پاییز امسال درد وحشتناک‌تری مخفیگاه من را پیدا کرد و آرزوی مرگ در دالان خالی هیچ‌کدام از رگ‌های سرم نپیچید. مگر می‌شود به اطرافیانم، مادرم یا دخترم فکر کنم و چنان آرزویی داشته باشم!؟ [. . .]

آبان

  • ‌بنجی

    لپتاپ من اسمش بنجی هست. از اون مدل‌های SR میونه دهه ۸۰ که سال اول دکتری خریدم؛ وقتی که سایت دانشکده دیگه حالش از من به هم می‌خورد و مطمئن شده بودم با دیدنم دست به دعا می‌بره که زودتر میگرنم شروع بشه و برگردم خوابگاه. [. . .]

خرداد

  • ‌علم و عقیده

    بحث را با مفهوم «عقیده» یا belief شروع می‌کنم. این مفهوم ممکن است خودش را در شکل یک گزاره (proposition) یا اظهارنظر (statement) به ما عرضه کند. سوال این است که «آیا درست است؟». «درست بودن» از آن جهت اهمیت دارد، چون تعریف «دانش» به‌عنوان «عقاید درست» تعریف جذابی است. [. . .]

  • ‌تازگی درمقایسه‌با سهم‌درعلم

    می‌خواستم مقاله‌ای به یک مجله ارسال کنم و می‌خواستند به تفکیک بنویسم که novelty مقاله‌ام و contribution آن چیست. تعاریف زیر از گوگل استخراج شده است. [. . .]

  • ‌آرتیست‌بازی در اقتصادسنجی

    مشاور یک پایان‌نامه بودم. مدلی که دانشجو انتخاب کرده بود agent based بود. مهم‌ترین دغدغه‌ای که من داشتم «ارزیابی مدل» بود. این مدل‌ها بسیار انعطاف‌پذیرند. اگر مدل‌های DSGE بهینه‌یابی داشتند، اینها همان را هم تقریباً ندارند و عملاً داستان‌سرایی به زبان ریاضیات هستند. این بود که در مواجهه با بی‌تفاوتی یکی از اساتید پرسیدم «اگر یک دانشجو یک رگرسیون در مقابل شما بگذارد، اما ضریب معنادار نباشد چه واکنشی نشان می‌دهید؟». در رگرسیون، حداقل ابزاری برای ارزیابی و قضاوت داریم و ذره‌ذره آنرا از قضایا و اثبات‌های ریاضی استخراج کرده‌ایم. (شاید بتوانید اثبات اینکه در رگرسیون ساده باید به‌جای نرمال از استیودنت-تی استفاده کنیم را به یاد بیاورید). جالب است که اینجا نمی‌دانیم واقعاً نتایج با دنیای واقعی چه ارتباطی دارند و بی‌خیال از کنارش می‌گذریم. [. . .]

  • ‌دور باطل

    کمی قبل‌تر آیین‌نامه جدیدی برای انتشار مقالات علمی-پژوهشی منتشر شد. تغییرات زیادی اعمال شده است و بسیاری از آنها را باید به فال نیک گرفت. مثلاً اینکه ما دیگر چیزی به اسم «نشریه علمی-پژوهشی مصوب وزارت علوم» نخواهیم داشت (تا باد چنین بادا) و به‌جای آن یک سیستم رتبه‌بندی ایجاد می‌شود، که نشریات را بسته به کیفیت باطنی و ظاهری‌شان طبقه‌بندی می‌کند. کیفیت ظاهری را که همانند قبل می‌سنجند و به فرمت انتشار و تأخیر و غیره مربوط می‌شود. متوجه نشدم که کیفیت باطنی را چگونه می‌سنجند، اما قاعدتاً تعداد رفرنس‌دهی به مقالات منتشر شده باید ملاک باشد. اینکه در عمل چه اتفاقی می‌افتد را نمی‌دانم، اما کلاً این آیین‌نام اتفاق خوبی است. [. . .]

فروردین

  • دیگران

    مهدی احوالش را پرسید. او را زیاد نمی‌بینم. طبیعی هم هست. بعد از مدتی هر کسی سراغ کار خودش می‌رود. هر از چندی، در مراسمی، همایشی، جلسه‌ای، چیزی گذرمان به یکدیگر می‌خورد. آدم مرموز و خنده‌رو و دوست‌داشتنی‌ای هست. او را دیدم و نمی‌دانم کی در موردش صحبت کرده بودم و چگونه یادش مانده بود که آنزمان در میان احوال‌پرسی‌هایش، احوال او را هم پرسید، که: «از جن خانه‌ات چه خبر؟» [. . .]

۱۳۹۷

آذر

  • ‌پله‌های طرقی

    احتمالاً ماجرای رستورانی را شنیده باشید که برای آنکه مشتریانش کمتر در انتظار سفارش‌شان بمانند، مقداری غذا را از پیش آماده می‌کرد. یک مشکل وجود داشت: برآوردها دقیق نبودند و آخر شب مقداری غذا دور ریخته می‌شد. یکبار که صاحب رستوران آنرا دید، برآشفت که این حجم دورریز پذیرفته نیست و پول مرا هدر ندهید. تصمیم بر آن شد که از پیش چیزی آماده نشود و فرایند آماده کردن سفارش‌ها پس از دریافت سفارش آغاز شود. صاحب رستوران دیگر دورریزی ندید، اما سودش نیز زیاد نشد. افزایش زمان بین سفارش و سرو غذا، تعداد مشتریان را کاسته بود. [. . .]

بهمن

  • یک داستان

    این متن را برای همایش بانکداری الکترونیک سال ۹۷ با عنوان «انقلاب بلاکچین» نوشتم. سعی کردم حس یک برنامه مستند را داشته باشد. فکر می‌کنم نتوانستم آنرا خوب بپردازم. کلیپی از آن ساخته نشد. هدفم آن بود که رقابت دو نیروی در طول زمان را به تصویر بکشم. یکی به رمز و راز و پنهان‌کاری علاقه دارد و دیگری به شکستن رمز و راز و آشکارسازی. نمی‌خواستم دو نیرو را «شر» و «خیر» بنامم. واقعاً مفاهیم مطلق نیستند. در هر حال، هنوز هم سردرگم هستم که چرا باید یک مسئول رمزارزها را در محوریت یک همایش قرار بدهد. شاید عدم ایمان به مثبت بودن این تحولات بود که باعث شد متن پذیرفته نشود. یعنی متنی را می‌خواستند که مثبت‌تر به قضیه نگاه کند. در هر حال، همانطور که از بحث انتهایی برمی‌آید،‌ محافظه‌کارانه نوشته‌ام. (۲۰اردیبهشت۹۹) [. . .]

۱۳۹۶

خرداد

  • مهدی

    بعضی اتفاق‌ها که می‌افتند، مجال فکر کردن به آدم نمی‌دهند، اما در لابه‌لای بهت و سردرگمی، ناخودآگاه آرزو می‌کنی کسی تکانت دهد، چشم بگشایی، و نفس راحتی بکشی. بعضی اتفاق‌ها که می‌افتند، ناخودآگاه نگاهت را به اطراف می‌چرخانند، شاید دیوارها و درختان کاغذی و خورشید نارنجی مقوایی‌اش ثابت کنند، بار دیگر درون افکار خیال‌آلود خود مشغول داستان‌سرایی بوده‌ای؛ یا به وادی این امید می‌کشانندت، شاید در اعماق تماشای یک فیلم تودرتو گم شده باشی. بعضی خبرها که می‌آیند، همانند وقتی در لابه‌لای دلهره مقدمه‌چینی‌های یک دوست، نام تو جاری شد، را نمی‌توان باور کرد؛ حتی اگر بارها در تاریکی پرحسرت خاطرات گریه کرده باشی. چشمه بودی و در پیچ‌وتاب کوهستان جاری شدی و رفتی؛ بعد از تو، دیگر کرانه‌های رمزآلود مرگ ابهتی ندارد؛ آن‌طرف، هرجا که باشد، هرگونه که هجوم آورد، مهم نیست، که تو آنجایی، با همان لحن آرام و لبخندهای دلگرم‌کننده‌ات؛ آه که چقدر دلم برایت تنگ است. [. . .]

  • شب قدر

    آیا یک نقطه در این فضا شب قدر است؟ [. . .]

  • حسرت

    خستگی ۱۱ ساعت رانندگی، تاریکی پس از غروب و جاده بدون چراغ نرسیده به مرودشت، باران شرشر ۲۶ اسفند، میگرنی که چون همیشه بدون دعوت آمد و پای نیکا که از هر از چندی از کنار دنده ماشین عبور می‌کرد و به میان دنده‌های من فرو می‌رفت… تناقض آنجاست که تا نوروز سال بعد حسرت بازگشتش را می‌خورم [. . .]

  • یک یادگاری

    (یادگاری از یک دوست قدیمی) شاید از مشکل علمی آیه ۷ سوره طارق شنیده باشید. اگر ضمیر مستتر در این آیه را به نزدیک‌ترین اسم (آب جهنده) بازگردانیم به این مشکل می‌خوریم (در ترجمه‌های معمولی که دیدم، اینگونه است). اما زیباتر آن است که این ضمیر را به کلمه انسان برگردانیم؛ در آن صورت، می‌توانیم آیه بعد را نشان آن بدانیم که خداوند تولد انسان از میان گوشت پشت و استخوان‌های سینه را به خروج انسان از میان خاک نرم و سنگلاخ‌های زمین تشبیه کرده است. [. . .]

  • به بهانه یک تولد

    بیشتر از هرچیز او را با ریاضیات به یاد می‌آورم؛ دقیق و مفید و در سادگی پیچیده و در عین پیچیدگی ساده، که اگر بشناسیش، محال است دوستش نداشته باشی. مشتق تابع زندگی انسان‌ها میل عجیبی به صفرشدن دارد؛ به جایی که بیهودگی و تکرار در آغوش زندگی جا خوش می‌کند. برای نقطه‌ای از جنس عطف، چیزی لازم است از جنس انگیزه، کرانه‌ای از جنس هدف، و کسی از جنس راهنما؛ کسی که تلاشش گواهی بر صداقتش باشد؛ کسی که هیچگاه فراموشش نمی‌کنی، و همیشه آرزوی سلامتیش را داری. [. . .]

  • این نیز گذشت

    این نیز گذشت، این در حد بضاعت انتخابات را می‌گویم، به خیر و خوشی، اما آغشته به رنگ سرد دلواپسی، و طعم گَس خوش‌شانسی، تا کجا و چگونه بازگردد؛ جهلی که از او ترسیدیم، که سایه بال‌هایش را می‌بینم و صدای نفس‌هایش را می‌شنوم. از پدرت خرده مگیر که چرا بدبین است، او متولد جنگ است و به خوش‌بینی عادت ندارد. دلخور مباش که چرا غمگین می‌نویسد، وقتی سخن از تولد توست. هر بار که چشم گشوده، آرزوهایش را فرسنگ‌ها دورتر یافته و خوب می‌داند از این گنبد گِرد گیتی لبخند ماندگاری زاده نمی‌شود. وقتی گذرت به این حوالی افتاد و شانه‌هایش نبود، مپرس که چرا تو را نیز گرفتار این قصه تلخ کرده‌ است؛ به کفر موهایت قسم ندیده بودت و نمی‌دانست حاضر است برایت تمام خودخواهی‌هایش را زیر پا بگذارد … آه از دست این قصه پردرد و مرموز آفرینش [. . .]

۱۳۹۵

اسفند

  • پلاسکو

    Murph: How long you think it’s been up there? [. . .]

  • ویروس

    Agent Smith: I’d like to share a revelation that I’ve had during my time here. It came to me when I tried to classify your species and I realized that you’re not actually mammals. Every mammal on this planet instinctively develops a natural equilibrium with the surrounding environment but you humans do not. You move to an area and you multiply and multiply until every natural resource is consumed and the only way you can survive is to spread to another area. There is another organism on this planet that follows the same pattern. Do you know what it is? A virus. Human beings are a disease, a cancer of this planet. You’re a plague and we are the cure. [. . .]

  • شاهکار

    برج بابل، پیتر بروگل (۱۵۶۳) [. . .]

  • سازگار کردن یک سیستم

    Michael: Who had Frank Pentangeli killed? [. . .]

بهمن

  • ملکیادس

    ملکیادس: من در کرانه‌های سنگاپور از شدت تب مرده‌ام. [. . .]

  • شاید مستحق نباشد...

    Eddard: The blood of the First Men still flows in the veins of the Starks, and we hold to the belief that the man who passes the sentence should swing the sword. If you would take a man’s life, you owe it to him to look into his eyes and hear his final words. And if you cannot bear to do that, then perhaps the man does not deserve to die. [. . .]

  • کراکن

    PINTEL: You’re pullin’ too fast [. . .]

  • کافه آبی سیاست‌گذار

    …This is where the one who knows [. . .]

  • یک نام‌گذاری

    چند بیمار در داروخانه نشسته‌اند و مسئول آنجا داروها را با صدا زدن نام بیماری تحویل می‌دهد: [. . .]

دی

آذر

آبان

  • فضازمان

    شاید برخی نقاط فضازمان نفرین شده‌اند، هم‌چون آنجا که او را دیدم. [. . .]

مهر

  • ژن‌های بیهوده

    گربه‌ای در پارک ساعی و ژنِ بیهوده پایِ بیهوده بر دمِ دیگران گذاشتن [. . .]

شهریور

  • مشکلات ساختاری

    اقتصاددان‌ها کلاً موجودات بانمکی هستند. هاراگیری کوجیرو در بحران بزرگ را چسبندگی رو به پایین دستمزدها می‌نامند. خیانت بیل‌کلینتون به همسرش را با نقض فرض‌های قانون دوم رفاه و عدم‌موفقیت بازار در به‌وجود آوردن بردار قیمت حذف‌کننده اضافه تقاضا تفسیر و در همین جهت قتل‌های ناموسی را نتیجه وجود ناکارایی در قسمتی از بازار و سیاستی در جهت رسیدن به شرایط دومین بهترین اعلام می‌کنند. از تحلیل همبستگی رابطه علیت نتیجه گرفته و به ناچار دین را کالایی لوکس می‌دانند، در حالی که به وجود رابطه علیت دوطرفه ایمان دارند. برخی از مواقع نیز موضوع کم می‌آورند و ساکت می‌مانند. اما کوتاه است و دیری نمی‌پاید که با تحلیلی بسیار دقیق نشان می‌دهند فربگی گربگان کوی دانشگاه یا سه زنه بودن گنجشکان آن نواحی به‌دلیل زرنگی آنها یا سخاوت دانشجویان نبوده، بلکه مسئول، قیمت‌های ناکارا در به‌وجود آمدن مصرف بیش‌ازحد است. البته، در این حین به مسائل مهمی نیز اشاره می‌کنند؛ به مالیات‌ها و طراحی مکانیسم‌های بهینه نیم‌نگاهی می‌اندازند، اما از آنجا که مخاطبین خود را در این‌گونه مسائل شخصیت‌های بی‌توجهی می‌یابند، پشیمان می‌شوند و کشتار سه هزار نفر از کارکنان شرکت موز در ایستگاه راه آهن ماکوندو را به‌علت درنظر گرفته نشدن فرض رفاه نهایی غیرمنفی در تابع رفاه اجتمایی محکوم می‌کنند. اما، اگر از من بپرسند از چه چیز این موجودات واهمه داری، جوابم «بانمکی» آنهاست، چرا که تاریک‌ترین و تلخ‌ترین و ترسناک‌ترین اتفاقات را با این جمله که «مشکل ساختاریست» توضیح می‌دهند. [. . .]

تیر

خرداد

  • بیگاهان

    بیگاهان است و زمستان طلسم مردگی خود را بر سرزمین آفتاب می‌پاشد، اما خیالی نیست که آتشی دیوانه کلبه کوچک مرا گرم نگه داشته است. من، خسته، از تکرار بی‌پایان یک شکست در آیینه زندگی‌ام یا تکرار زندگی‌ام در آیینه یک شکست، به شرار آتش چشم‌های ناشناسی می‌اندیشم که بر جان چوب‌ها افتاده؛ به تفاوت حقیر شب و روز، و ماه و ستاره‌های نامرئی، و خورشید غایب؛ فضایی که تا دیوارهای کلبه کوچکم بیکران است و آنجا … آنجا که زمان می‌گذرد. [. . .]

۱۳۹۳

بهمن

  • وزارتخانه بانک مرکزی

    در مطالعه‌ای که اخیراً به منظور بررسی رفتار تغییرات پایه پولی و مخارج دولت در پژوهشکده پولی و بانکی انجام گرفت، از فیلتر X12-ARIMA به منظور استخراج نوسانات فصلی پایه پولی استفاده گردید. نتایج اگرچه قابل انتظار اما جالب توجه بودند. ۳ تا ۷ درصد از حجم پایه پولی در فصل زمستان مربوط به اثرات فصلی است. این موضوع بهانه‌ای گردید تا در این نوشته نگاهی کوتاه به جایگاه دولت در قوانین مربوط به بانک مرکزی و ارتباط نتایج بدست آمده با رابطه دولت و بانک مرکزی داشته باشیم. [. . .]

  • بانکداری بدون ربا؛ یک نگاه متفاوت

    اگرچه آنرا قافیه‌ای نیست، اما رقیب قصیده‌های بزرگ شاعران است. شکل بالا را می‌گویم. حکایت ماست. دو راه وجود دارد. در یکی آستین‌ها را بالا می‌زنیم، عرق می‌ریزیم و گندمی می‌کاریم و در دیگری آستین‌ها را بالا می‌زنیم، عرق می‌ریزیم و گندمی که دیگران کاشته‌اند را می‌دزدیم. محتسبانی هستند گاه حاضر و گاه غایب و وجدان‌هایی گاه بیدار و گاه خواب. سمت چپ سرزمینی است که در آن دزدان کم‌اند و کشاورزی پررونق. عایدی‌ها بالا و شکم‌ها سیر. سمت راست سرزمینی است که در آن نه قناعت به دسترنج خود شکم را سیر می‌کند و نه دزدی کاری از پیش می‌برد. قبیله دزدان شلوغ و اجتماع کشاورزان اندک است. دهان‌های خالی بسیار و دست‌های کاری کم است. نه از فقر فرار و نه از گرسنگی قراری است. [. . .]

مهر

  • راه سوم

    در میان نگرانی اطرافیان فردی که سکته کرده بود، حکیمی گفت “خوشحالم که طبیعت اول هشدار داد که ‘کمی آرامتر’ و مستقیم سر اصل مطلب نرفت”. اجازه دهید ما نیز حکیم‌وارانه آنچه گریبان اقتصاد را در اوایل دهه ۱۳۹۰ گرفت را یک هشدار بنامیم و به فال نیک بگیریم. در هر صورت، لازم است توجه کنیم که پس از سکته، توانمندی جسمی دیگر چون گذشته نخواهد بود. به بیان دیگر، حرفی نیست اگر به خاطر بروز نشانه‌هایی مبتنی بر پایان پذیرفتن رکود خوشحال باشیم، اما نباید فراموش کنیم که آن یک حادثه گذرا نبود که بگوییم “خدا به خیر گذراند” و بی‌توجه به آن به زندگی خود ادامه دهیم. [. . .]

تیر

  • کرکس

    می‌گویند پادشاهی بداخلاق در قدیم به نگهبانان شهر سپرد هر کس از دروازه عبور کرد، با چماق بر سرش بکوبند. پس از مدتی وزیرش اعتراض‌های مردم را به او گزارش داد. مردم از آنکه صف‌های طولانی در پشت دروازه تشکیل می‌شد ناراحت بودند و تقاضا داشتند نگهبان‌های بیشتری در دروازه به کار گماشته شوند. کیفیت پایین وسایل نقلیه و مرگ و میرهای ناشی از تصادف؛ ترافیک و آلودگی هوا آنچنان سابقه طولانی پیدا کرده که مطمئناً آیندگان در DNA ما شرحی از آنها را خواهند خواند. کلاهمان را بالا می‌اندازیم اگر یک روز سیاست زوج و فرد وسایل نقلیه در کل شهر اجرا شود و نیمی از ما اجازه استفاده از خودروی خود را نیابیم. [. . .]

  • اولین قطعه پازل

    پیش از آنکه اسب تکنولوژی رم کند، پازل‌های[۱] مقوایی مدت‌ها ما را به خود سرگرم می‌کردند. برای تکمیل کردن تصویر می‌بایست قطعه‌ای انتخاب می‌کردیم و از درستی جایگاهش مطمئن می‌شدیم. سپس دیگر قطعات را در اطرافش می‌گذاشتیم. ارزش داشت که همان ابتدا وقت صرف یافتن ساده‌ترین و مطمئن‌ترین تکه شود، چرا که نادرست بودن جایگاه قطعه اول راه را دشوار می‌کرد. شرایط فعلی اقتصاد پازلی مشابه را در مقابل ما قرار داده است. [. . .]

فروردین

  • معبدی برای اقتصاددن‌ها

    به نسخه‌های پزشکی که دل‌پیچه را سردردهای میگرنی تشخیص می‌دهد؛ حتی اگر بیمار را مشعوف سازد که او به ژولیوس سزار[۱] شباهت دارد نمی‌توان امیدوار بود. حکایت برخی مصاحبه‌ها و مقالات اقتصادی در زمینه تاثیر نفت در اقتصاد ایران حکایت چنین نسخه‌هایی است. این نوشته به تبیین موضوعیت نداشتن پدیده بیماری هلندی در اقتصاد ایران می‌پردازد. [. . .]

۱۳۹۲

تیر

  • رکود یا رونق، مسئله این نیست

    در این نوشته با توضیح این نکته که نرخ رشد تولید منفی الزاماً به معنای وجود رکود اقتصادی نیست، سعی در معرفی معنای مفاهیم چرخه‌های تجاری در علم اقتصاد داشته و این نتیجه را مطرح می‌کنیم که هرچه فاصله سازوکار های مورد استفاده در یک اقتصاد از اقتصاد بازار بیشتر می‌شود، می‌بایست واژگان و مفاهیمی که در اقتصاد بازار ایجاد و ترویج می‌یابد با دقت بیشتری مورد استفاده قرار گیرد. [. . .]

۱۳۸۵

اردیبهشت

۱۳۸۴

اردیبهشت

۱۳۸۳

دی