یه دزد

✎ نویسنده: رامین مجاب

📅 تاریخ نگارش: ۱۹ تیر ۱۳۹۹

🕑 مدت‌زمان مطالعه: ۱ دقیقه


یه موجودی می‌شناسم که دزده. البته همه ما از این آدم‌ها و حیوون‌ها دیده‌ایم یا حداقل از اون‌ها شنیده‌ایم. ولی چیزی که من ازش صحبت می‌کنم، فرق می‌کنه. این یکی «زمان» می‌دزده. به یکی دو ساعت هم راضی نیست. توبره‌اش رو پر می‌کنه. عجله‌ای نداره. بعضی موقع‌ها می‌بینم که اونو انداخته پس کولش و داره می‌ره. نفرینش می‌کنم که راضی نیستم. پوزخند می‌زنه و از حرفم پشیمونم می‌کنه. بعضی موقع‌ها هم وقتی بیدار می‌شم که رفته. اما در هر حال، رد پاهاش تا ساعت‌ها باقی می‌مونه. رد پا؟! چی می‌گم! وقتی میاد، زانوش تا وسطای چشم‌هات فرو می‌ره. وسط چشم‌هات. همون کانون. همونجایی که یه بی‌نهایت توی یه نقطه هیچ می‌شه و بعد بازهم زاییده میشه. اصلاً تا حالا مورچه با ذره‌بین کشتی؟ بی‌خیال. بریم به کارهامون برسیم تا توبره‌اش رو خالی نکرده و برنگشته.



«تمامی حقوق محفوظ است»