ستارهای بدرخشید و مهر خاموشید | شب عبوس به تن جامه سیه پوشید |
زمین ز غصه سر افکند آسمان خشکید | زمانه دست به سر زد به طیشدن کوشید |
کسی دگر به امید بهار ننشیناد | که چشمههای بهاران زِ چشمها جوشید |
نه بلبلی که به گلزار نغمهای آرد | نه نغمهای که نگوید امید نفروشید |
یکی ستاره چو ناهید دید آن سو رفت | هلا نصیحتش شنوید، زان سو شید |
به خاک ریخت جرعه جرعه آرزوهایش | چو بخت تشنهٔ او قطره قطره غم نوشید |
اگرچه سرنوشت را به چنگ آورد | ولی فسردگی از سینههای او دوشید |
لبش چو بر لبِ لبهای چشمهگونش رفت | سرش به سنگ ملامت بخورد و بیهوشید |
تولّد ناهید بود. ۱۵ سال پیش (احتمالاً، یکسال اینطرف یا آنطرفتر)