بچه که بودیم جک و جانور میکشتیم، سوسک و مارمولک (زیاد) و گنجشک و امثال آنها. البته نیازی نمیبینم آنزمان خودم را قضاوت کنم. ارزشگذاریها متفاوت بود. دیروز مقابل خانه گنجشک کوچکی بر یک درخت میخواند. رستاخیز بود و درخت سبز کمرنگ بود و اگر میتوانستم زمان را همانجا برایش نگه میداشتم. حین آنکه به او میگفتم «تو چقدر زیبایی» و معذرت میخواستم، او را تحسین کردم که هنوز میخواند.
بزرگتر که شدم فهمیدم که دیگران فقط جک و جانور نمیکشتند. با قتل و جنگ و بمب و و مین و جنایت جنگی و هزار واژهٔ سیاه دیگر آشنا شدم. بشر است دیگر و نباید خدایی ناکرده مقابل پلیدی و پلشتی کم بیاورد، آنگونه که جنایتی به تخیل بیاید و او انجامش نداده باشد.
نسلکشی هم در همان گروه کلمات بالا جای میگیرد. وحشتناک است چیزهایی که میخوانیم و هنوز میبینیم. واژههایی نظیر سیاره نابودکن (planet killer) هم اکنون به ذهنم میآید که در فیلمها هستند و جنبهٔ تخیلی دارند.
اما فکر میکنم آنچه ما امروز در ایران در میانش دستوپا میزنیم متفاوت از تمام واژههای دیگر است. منظورم قواعدی هست که کشور را در بحران اجتماعی و اقتصادی و سیاسی انداخت است. احتمالاً واژهٔ دیگری هماکنون وجود داشته باشد، نمیدانم. من «نسلنابودکن» یا (generation killer) به ذهنم میآید. اینها را که میبینم، این نمادهای کبر و خودپسندی را که میبینم، میگویم «رسد آدمی به جایی که دگر خدا نبیند».