بدقولی

✎ نویسنده: رامین مجاب

📅 تاریخ نگارش: ۷ آبان ۱۴۰۱

🕑 مدت‌زمان مطالعه: ۱ تا ۲ دقیقه


ببخشید بابت بدقولی.

از من می‌خواهید درون خطوط قرمزی بنویسم که سال‌هاست صدها نفر بهتر از من گفته‌اند و نوشته‌اند و دریغ از آنکه مؤثر افتاده باشد. چیزی بدتر از بیهوده گفتن و نوشتن سراغ دارید؟ درون این مرزهایی که مقابل من گذاشته‌اید، کلمات دیگر معنا نمی‌گیرند - باور کنید این را پس از چند روز تلاش می‌گویم - می‌چرخند و آنگونه بر کاغذ می‌ریزند که خودشان نیز خودشان را قضاوت می‌کنند. تمام حقیقت پشت این خطوط قرمز نشسته است و نگران ماست، مبادا تهدیدی برای کیانش باشیم، دست از پا خطا کنیم و خطاهایش را به رویش بیاوریم، سر ناسازگاری بیابیم و خدایی ناکرده مخاطبش قرار دهیم؛ با نهادهایی که نه به خود زحمت می‌دهد مشروعیت‌شان را توضیح دهد و نه منطق‌شان برای من و امثال من مشخص است؛ با چماق قانونی که از کهن‌سالی و زیر ثقل علامت‌های سوال کمر خم کرده است و باور کنید یا نه، از بی‌رحمیش کاسته نشده است؛ با اندوه‌هایی که بر سر سرمایه‌های انسانی این مرز و بوم می‌ریزد و شاهدش تب مهاجرت که پیر و جوان و دیپلم و دکتر نمی‌شناسد؛ مسری و کشنده دوره افتاده و دریغ از آنکه به خاطرش متأسف باشد؛ با حلقومی که هزاران کیلومتر گشوده شده است و شاهدش مالیاتی که ما می‌پردازیم و نمی‌پردازند. مرا به خاطر بدقولی‌ام ببخشید. نمی‌دانم این دیگر کدام مکر روزگار بود که مرا اقتصادخوانده کرد و در این محشر بلا انداخت، مثل فاسقی که در صحرای قیامت بیدار شده، حرفی برای گفتن نمی‌یابم. آرزو می‌کنم در یک دنیای موازی یکی چون من باشد که به سفت کردن پیچ و مهره‌های چیزی مشغول باشد یا نگران فروش نرفتن میوه‌هایش به حراج‌شان گذاشته باشد، یا دستهٔ بیلش در سنگی گیر کرده و شکسته باشد و به عزای آن نشسته باشد، یا… یا… یا…هرچه باشد، بدقول نشده باشد. می‌دانید، درد من احتمالاً هاله‌ای از وجدان باشد که هنوز چاره‌ای برایش نیافته‌ام و نمی‌گذارد در این شرایط چیزی جز آنچه نوشتم، بنویسم.


قول داده بودم که یادداشتی را برای عزیزی بنویسم، اما بد عهدی کردم و عذاب زیادی کشیدم. این متن را برای عذرخواهی نوشتم


«تمامی حقوق محفوظ است»