مهدی

✎ نویسنده: رامین مجاب

📅 تاریخ نگارش: ۲۴ خرداد ۱۳۹۶

image

🕑 مدت‌زمان مطالعه: ۱ دقیقه


بعضی اتفاق‌ها که می‌افتند، مجال فکر کردن به آدم نمی‌دهند، اما در لابه‌لای بهت و سردرگمی، ناخودآگاه آرزو می‌کنی کسی تکانت دهد، چشم بگشایی، و نفس راحتی بکشی. بعضی اتفاق‌ها که می‌افتند، ناخودآگاه نگاهت را به اطراف می‌چرخانند، شاید دیوارها و درختان کاغذی و خورشید نارنجی مقوایی‌اش ثابت کنند، بار دیگر درون افکار خیال‌آلود خود مشغول داستان‌سرایی بوده‌ای؛ یا به وادی این امید می‌کشانندت، شاید در اعماق تماشای یک فیلم تودرتو گم شده باشی. بعضی خبرها که می‌آیند، همانند وقتی در لابه‌لای دلهره مقدمه‌چینی‌های یک دوست، نام تو جاری شد، را نمی‌توان باور کرد؛ حتی اگر بارها در تاریکی پرحسرت خاطرات گریه کرده باشی. چشمه بودی و در پیچ‌وتاب کوهستان جاری شدی و رفتی؛ بعد از تو، دیگر کرانه‌های رمزآلود مرگ ابهتی ندارد؛ آن‌طرف، هرجا که باشد، هرگونه که هجوم آورد، مهم نیست، که تو آنجایی، با همان لحن آرام و لبخندهای دلگرم‌کننده‌ات؛ آه که چقدر دلم برایت تنگ است.


«تمامی حقوق محفوظ است»