تمام این سالهایی که از دور یا نزدیک با «فقه» برخورد کردهام، آنرا تمامیتخواه دیدهام.
امروز یکی از اساتید این حوزه میگفت که وقتی مفاهیم نوین نظیر cooperation یا lending یا intereset rate و غیره را ترجمه میکنیم و به واژههایی چون «شرکت»، «قرض» یا «ربا» و غیره میرسیم، این موجود تمامیتخواه ناگهان سر بر میآورد، ما را متوقف میکند که «صبر کنید، من در رابطه با این موضوع حرف برای گفتن دارم». جنس حرفها را هم که همه میشناسیم، از «محدودیت» هستند. البته اینکه تبیین مفاهیم کمکی به حل مسائل میکند یا نه (اینکه مثلاً این نرخ بهره، یک پدیدهٔ جدید است، مثل بیمه یا تکنولوژی، و آن ربایی نیست که در کتابهای شما آمده است)، جای بحث دارد. یعنی ممکن است ریشههای تمامیتخواهی عمیقتر از این باشد. هرچه باشد، بسیاری تمام موفقیتهای زندگیشان را، تمام آن چیزی که هستند را مدیون همین محدودیتها هستند.
من از محدودیت بیزارم. محدودیت در یک مسئلهٔ بهینهیابی در بهترین حالت تأثیری ندارد و در بقیهٔ حالات نیز باعث میشود جواب مسئله کوچکتر (یا بزرگتر، بسته به هدف مسئله) شود. خدا را شکر میکنم که زندگیم منوط به تعریف محدودیتهای جدید نیست. چقدر زندگی کسانی که با تعریف یا تبیین یا تثبیت محدودیت تعریف میشود تلخ است.
اما این همهٔ ماجرا نیست. درک من از «فقه» آن است که با بحران ابزار هم مواجهه است. یعنی محدودیتی که وضع میکند، از جنس «تحکیم» است. مثلاً اینکه اگر فلان کار را نکنید، فلان کارتان میکنیم، یا میکنند؛ شلاقتان میزنیم، یا عذابتان میکنند.
روششناسی جمهوری اسلامی همین است و با بحران ابزار مواجهه است. میگوید «بانکداری بدون ربا» و همان ابتدا شروع میکند به نوشتن قانون. میگوید «حجاب اجباری» و شروع میکند به نوشتن. من از این رویکرد بیزارم. رویکرد نظامیان است، انگار که هیچ ابزار دیگری بجز شلاق و باتوم و تفنگ نیست. این رویکرد بویی از «حقانیت» ندارد. ارتباطی با «تدبیر» و «عقل» و «فطرت» ندارد. خدا را شکر که از این طریق زندگی من نمیگذرد.