و اما میگرن...

✎ نویسنده: رامین مجاب

📅 تاریخ نگارش: ۲۶ آبان ۱۳۹۸

image

🕑 مدت‌زمان مطالعه: ۵ تا ۸ دقیقه


اگر دقیق به خاطر بیاورم، اواسط بهمن‌ماه سال ۱۳۸۳ بود که نیمه‌شب‌های چندی آرزوی مرگ کردم. اینکه می‌گویم آرزوی مرگ، نمی‌خواهم از صنعت ادبی استفاده کنم. واقعاً اینگونه بود. وقتی پای بزاق‌تان ناخواسته به معده می‌رسد و معده احمق به مغز پیام می‌فرستد که «فرمانده یه فکری کنید، این یارو باز یه چیز مسمومی خورد» و بعد هم دستور می‌گیرد که «زود بریزش بیرون تا ما رو نکشته» و مدتی برای بالا آوردنش عذاب می‌کشید و این فرایند از بعدازظهر تا نیمه‌های شب تکرار می‌شود، در لحظه‌هایی که درد به اوج می‌رسد و احساس منفجرشدن مغزتان را دارید، عجیب نیست اگر آرزوی مرگ کنید. هرچند جوانی و خودخواهی هم بی‌تقصیر نبود. ۲۰ سال داشتم و از مرگ نمی‌ترسیدم. این را با اطمینان می‌گویم، زیرا اوایل پاییز امسال درد وحشتناک‌تری مخفیگاه من را پیدا کرد و آرزوی مرگ در دالان خالی هیچ‌کدام از رگ‌های سرم نپیچید. مگر می‌شود به اطرافیانم، مادرم یا دخترم فکر کنم و چنان آرزویی داشته باشم!؟

(درد دیگر از سنگ کلیه بود. گفتند ۶٫۸ میلیمتر است. با درد میگرن فرق داشت. مقایسه که می‌کنید (ان‌شاءالله نصیب نشود)، عمیقاً تفاوت مجموعه اعداد حقیقی و اعداد صحیح را درک می‌کنید. درد میگرن گسسته است، به اوج می‌رسد، بالا می‌آورید، آرام می‌شود، نفسی تازه می‌کنید، تکرار می‌شود. درد سنگ‌کلیه پیوسته است. ول نمی‌کند لامصب. ناله می‌کنید و این‌طرف و آن‌طرف می‌چرخید. منتظر می‌مانید تمام شود، اما تمام نمی‌شود. منتظرید آرام شود، آرام نمی‌شود.)

دو هفته اول نمی‌دانستیم سردردهایم از چیست. دکتری در یک درمانگاه (آنجا به آن می‌گفتیم «اتفاقات») نزدیک پل حُر در شیراز بود که هر بار دو مسکن تجویز می‌کرد (خاطرم نیست، اما این دو کلمه در ذهنم می‌چرخد: بتا و دیکلو؛ مهم نیست، هرچه بود بدنم را reset می‌کرد). یکبار هم آزمایش معده و اینها را نوشت. بعد از (احتمالاً) چهار یا پنج‌بار آرزوی مرگ در نیمه‌شب‌ها، گذر ما به دکتر دیگری افتاد که وقتی توصیف درد را شنید، به مادرم گفت «خانم، پسرتان میگرن دارد». جمله‌اش در دیواره جمجمه‌ام حک شده است. آنجا بود که اولین بار این کلمه را شنیدم.

مدت زیادی پس از آن نگذشت که با «سوماتریپتان ۵۰» آشنا شدم. تا کنون چند هزار عدد از آنها را خورده‌ام. در طول یک ساعت درد را تمام می‌کند. البته قلق خودش را دارد. معده‌ات باید نسبتاً خالی باشد. بعد از خوردنش هم باید چشم‌هایت تا زمانی که درد تسکین نیافته، ببندی.

به سوماتریپتان بر می‌گردم. قبل از آن بگویم که داروهای دیگری هم خورده‌ام. این اسم‌ها در سرم می‌چرخد: پروپرانولول، سدیم والپرات، گاباپنکین، نورتلیپتلین (املاء اسم‌ها را مطمئن نیستم). این آخری برایم جالب بود. نمی‌دانم اسم خود دارو بود یا گروه دارویی‌اش این بود. مدت زمان کمی خوردم. وقتی مطمئن شدم «احساساتم را می‌دزد» رهایش کردم. به دوستانم می‌گفتم اگر می‌خواهید کسی را بکشید، قبلش حتماً از اینها مصرف کنید. عذاب وجدان را می‌شوید و می‌برد.

در میان همه داروها، مورد عجیب «سدیم والپرات» هم ارزش توضیح دارد. چند مرتبه خوردم. بار آخر حدود ۵ سال پیش بود. برای مدتی میگرنم را درمان کرد (همراه با پروپرانولول می‌خوردم) به یاد دارم قبل از آنکه اثر کند، ۴ بسته سوماتریپتان خریدم و می‌گفتم چه حیف، من میگرنم درمان شد. افسوس، اینگونه نبود. پس از یک ماه اثرش از بین رفت. ترکش هم به این سادگی نبود. گو آنکه اعتیاد می‌آورد. عکس‌ها را که نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم که قیافه‌ام در زمان مصرفش متفاوت است. صورتم گردتر و چاق‌تر می‌زند. احتمالاً حافظه‌ام را هم بی‌نصیب نگذاشته باشد. بار آخر متخصصی در شیراز آنرا برایم تجویز کرد. قبلاً خورده بودم و احساسم را با او در میان گذاشتم، اینکه حواس‌پرت شده‌ام و حافظه ضعیف شده. واکنشش جالب نبود، اینکه چرا باید حافظه‌ات خوب بوده باشد که اکنون بد شده است.

بوتاکس پیشانی هم کرده‌ام. بار اول خیلی خوب جواب داد، آنگونه که توانستم آن سدیم والپرات لعنتی را کنار بگذارم. دفعات بعد راضی نبودم، اما قطعاً اثر دارد.

بله، طب سنتی هم رفتم. آخرین باری که تسلیم شدم، همین چند ماه پیش بود. از اینها بود که هم رژیم غذایی داشت، هم ماساژ داشت، و هم طب سوزنی. بجز طب سوزنی که احساس خنثایی نسبت به آن دارم، بقیه را عملاً مسخره بازی می‌دانم. بعد از سه هفته رهایش کردم. گو اینکه دکترها در این حوزه و برای اینگونه بیماری‌ها، یک بازی یک‌دوره‌ای دارند. تکه کلام‌شان آن است که باید ادامه دهید. با خودم گفتم چرا باید ریسکش را مریض بدبخت بردارد. بعید می‌دانم نظارت چندانی بر آنها باشد. کسی چه می‌داند چقدر محکم‌اند، در کجای قم و مشهد ریشه دوانده‌اند، و سایه عبای چه‌کسی بر آنها می‌افتد. ولی کاش یکی پیدا می‌شد و ما را مطمئن می‌کرد که استراتژی آنها یک بازی یک‌دوره‌ای نیست.

در رابطه با غذا، تا دلتان بخواهد مطلب وجود دارد. من نسبت به سیر و شکلات بیشتر از هرچیزی بدبین بودم و تا حد زیادی رعایت می‌کردم. با این حال هیچگاه شکّم برطرف نشد.

در طول ۱۵ سال اخیر، روزهای خیلی کمی میگرن نداشتم. همیشه به خودم می‌گفتم که باید یک سری زمانی از غذاهایی که می‌خورم و نتیجه آنها تهیه کنم. احتمالاً با یک رگرسیون لایجت بتوان تحلیل خوبی ارائه کرد. مثلاً معناداری ضریب خوردن یا نخوردن غذاها را کشف کرد. هیچگاه چنین دیتابیسی تهیه نشد. مدیریتش آسان نیست. واریانس متغیر وابسته هم که کم بود. خلاصه بیهوده می‌دیدمش.

دو متغیر دیگر هم بودند که واریانس‌شان کم بود: مانیتور کامپیوتر و وقفه مصرف سوماتریپتان. توضیح بیشتری می‌دهم.

احتمال می‌دادم که مانیتور کامپیوتر یکی از ماشه‌های اصلی شروع درد است. واریانسش پایین است و روزهای کمی می‌توان یافت که بر آن زل نزنم. در هر حال، روزهایی بود که مدت زیادی مانیتور نگاه می‌کردم و اتفاقی نمی‌افتاد.

سوماتریپتان با متغیر وابسته همبستگی کامل داشت. همیشه وقتی سردرد داشتم سوماتریپتان مصرف می‌کردم. نیمه‌شب‌های چندی برای یافتنش آواره خیابان شده‌ام. به آن شک داشتم. از بسیاری شنیدم که اعتیاد می‌آورد. یعنی خودش سردرد می‌آورد. همیشه یک کار فوری وجود داشت که بخواهم آنرا مصرف کنم و درد را به فردا موکول کنم. یاد دارم چند بار تحمل کردم، اما در نهایت طاقتم سر آمد و خوردمش.

سه هفته پیش تصمیم گرفتم به هر قیمتی که شده دیگر سوماتریپتان مصرف نکنم. تا کنون موفق شده‌ام. سه یا چهار بار سردرد گرفتم. یک تا دو روز ادامه داشتند. با مسکن تحملشان کردم. برای من که هفته‌ای شش یا هفت بار میگرن داشتم، اتفاق خوبی است. خدا رو شکر.

خلاصه آنکه، سه هفته است که سر کرده‌ام؛ بدون قرص سوماتریپتان، یا داروهای دیگر، بدون فرایندهای سنتی، بدون بوتاکس و بدون تغییر روال زندگی کاری یا شخصی‌ام، بدون تغییر نوع و اندازه استرس‌ها و دغدغه‌هایم. شکلات می‌خورم. نسکافه می‌خورم. مانیتور نگاه می‌کنم. اما نسبت به گذشته سردردهایم کمتر شده‌اند. گویا مهم‌ترین متغیر همان وقفه متغیر سوماتریپتان است.


توجه: مطالبی که نوشتم تجربه شخصی است. بر اساس آن هیچ تصمیمی نگیرید و با پزشک‌تان مشورت کنید.

عکس از این لینک گرفته شده است. وقتی متن را می‌نوشتم، این تصویر در سرم می‌چرخید. احتمالاً چشم‌های گودش مرا یاد خودم می‌اندازد، وقتی که سردرد دارم.


آ۱۱ اردیبهشت ۹۹

دنیای بدون سوماتریپتان هم خیلی جالب نیست. تعداد قرص‌ها و مدت‌زمانی که تا خوب‌شدن لازم هست، خیلی افزایش پیدا کرده است. سه روز پیش (بعد از چند ماه) مجبور شدم که سوماتریپتان بخورم. یعنی با چند مرحله مسکن خوردن خوب نشد. البته، فردا صبحش مطابق انتظار سردرد گرفتم. در هر حال، رویه غذاییم را از آن روز عوض کردم. بیشتر رعایت می‌کنم. به‌نظر می‌رسد تنها راه شروع نشدنش هست. فعلاً نسکافه و شکلات حذف کردم.


۲۳اردیبهشت۹۹

الان که بعضی مواقع مجبور می‌شوم سوماتریپتان بخورم، می‌توانم با مسکن‌های دیگر مقایسه‌اش کنم. بدنم را له می‌کند. این احساس را حتی وقتی دو یا سه ژلوفن می‌خورم هم تجربه نمی‌کنم. چطور این همه سال تقریباً هرروز آنرا خورده‌ام؟!


«تمامی حقوق محفوظ است»