نقش دولت در رفع اثرات منفی شکستهای بازار یا تضمین ثبات و ایجاد رشد اقتصادی و اشتغال، پذیرفته شده است. بازارهای مالی نظیر نرخ ارز یا بورس در هفتههای اخیر تحت تأثیر عوامل مختلفی از جمله اثرات فصلی شروع سال میلادی جدید، ناآرامیهای خیابانی، و انتظارات موجود نسبت به سرنوشت برجام، نوسانات چندی تجربه کردهاند و بهنظر میرسد نااطمینانی در پیشینی آینده این بازارها به سطح بالایی رسیده است. بنابراین، در حال حاضر در میان وظایف مختلف دولت هدف حفظ ثبات در محوریت مباحث قرار دارد.
تجربه ناآرامیهای سال ۸۸، عملکرد دولت را بیشتر در تیررس انتقادات قرار میدهد؛ زیرا تحت مدیریتی ظاهراً متفاوت و در زمانی که اعتراضات شدیدتر و گستردهتر بهنظر میرسید، نرخ ارز یا بازارسهام یا دیگر بازارهای مالی به شدت حال حاضر تأثیر قرار نگرفتند. البته، مطمئناً شرایط سیاستخارجی در آن زمان متفاوت بود، اما تا چه اندازه میتوان سیاست خارجی فعلی را جدای از مجموعه سیاستهای دولت به شمار آورد و تا چه حد میتوان دولت را به دلیل عدم آمادگی برای مقابله با شوکهای غیرقابل پیشبینی مقصر ندانست.
به راستی تا چهاندازه واژه «دولت» در بحث فوق و دیگر مجموعه گزارههای مشابه با دقت تعریف میشود؟ ما از یک طرف با «دولت جمهوری اسلامی» قانون اساسی و وظایف مشخص آن نظیر افزایش سطح آگاهی عمومی و محو هرگونه استبداد و خودکامگی و پیریزی اقتصاد صحیح و عادلانه مواجهه هستیم و از طرف دیگر با «دولت» یا بخش عمومی در مباحث اقتصاد و بهعنوان مثال وظایف تعریف حقوق مالکیت یا کاهش اثرات منفی شکستهای بازار. به عبارت دیگر، تا چه اندازه مرزی میان قوه مجریه و دیگر قوای سهگانه و بخش شبهدولتی و حکومت با دولت در ادبیات اقتصادی ترسیم کردهایم، تا بتوانیم بر پایه آن در رابطه با فاصله اهداف و نتایج قضاوت کنیم. مشخص است که بسته به نوع پاسخ به اینگونه سوالها، نوک پیکان انتقاد در بحث قبل به سمتوسویی میچرخد.
سوال مهم دیگری با رنگوبوی آینده مطرح میشود؛ آنکه بهعنوان مثال درصورت شکست برجام در آينده نزدیک، بازارهای مالی تا چه اندازه بیثباتتر خواهند شد. چون گذشته، بهجز حمایتهای وسیع نقدینگی، مسکن دیگری در دست دولت دیده نمیشود. هرچند در این شرایط شوکها از لحاظ اندازه و اهمیت بزرگ پیشبینی میشوند، بهنظر میرسد اعتماد عمومی به ساختارها به پایینترین سطوح ممکن رسیده، و البته بحث درخصوص روحیه پیشبینیناپذیر حیوانی است، اما احتمالاُ باز هم بتوان کارایی حمایتهای نقدینگی را در مقایسه با سیاستهای محدودی که روی میز قرار دارند نشان داد.
اما آیا کارایی یک سیاست همه چیز آن است؟ آیا این رویکرد، بیثباتی و دیگر بلاها را به نسلهای آینده منتقل نکرده و نمیکند و شکاف میان طبقاتی که دانش و قدرت مدیریت ریسکهایش را دارند و آنها که ندارند، را بیشتر نکرده و نمیکند؟ آیا نمیدانیم این سرکوب نیز مشکلات را اساساً رفع نمیکند، بلکه پنهان میکند؟ آیا پس از ناآرامیهای اخیر نیز نگران خروش نسلهای آتی نیستیم؟ یا اگر یاد گرفتهایم کنترلشان کنیم، آیا دلمان برایشان نمیسوزد؟ دلخوش به فانوسم مکن، اینجا مگر خورشید نیست. آیا هنوز هم فکر میکنیم نیازی به اصلاحات ساختاری سیاسی-اقتصادی نداریم؟