جزیره شاتر (۲۰۱۰)

✎ نویسنده: رامین مجاب

📅 تاریخ نگارش: ۳ آبان ۱۳۹۹

image

🕑 مدت‌زمان مطالعه: ۴ تا ۷ دقیقه

جستجوی اطلاعات در گوگل

بعید است با یک‌بار دیدن فیلم «جزیره شاتر» متوجه تمام ریزه‌کاری‌های آن بشوید. من برای اولین‌بار احتمالاً آنرا ۹ سال پیش دیده باشم. همیشه داستانش در ذهنم بود تا آنکه مجدد آنرا دیدم. کمی هم این‌طرف و آن‌طرف از آن خواندم. برخی از نکات را می‌نویسم.

⚠ هشدار افشای محتوا ⚠

آب

داستان از این قرار است که Edward Daniels که یک کارآگاه نظامی است از مأموریت باز می‌گردد، همسرش Dolores Chanal سه فرزندش را در دریاچه‌ای در کنار خانه‌شان خفه کرده است. او هم همسرش را می‌کشد. خود را مقصر می‌بیند زیرا همسرش افسرده بوده است و تنها گذاشتن او با فرزندانش کار درستی نبوده است. به بخش C یک بیمارستان روانی در یک جزیره برده می‌شود. اما برای فرار از واقعیت خود را در مأموریتی تصور می‌کند که قرار است در آن از فعالیت‌های سری مسئولان آنجا پرده بردارد.

در اینجا تلاش کادر درمانی و بقیه را می‌بینیم که می‌خواهند با سناریو سازی او را خوب کنند تا کارش به جراحی نکشد.

(آتش)

شخصی به نام Andrew Laeddis عمداً ساختمانی را به آتش می‌کشاند و خانمی با نام Dolores Chanal در آن می‌سوزد. البته محکوم نمی‌شود. حالا این Chanal همسر Teddy Daniels است که در شروع فیلم با همکارش Chuck Aule برای انجام تحقیقات برای ناپدید شدن بیمار خانمی با نام Rachel Solando به جزیره می‌آید. خب این از خوش‌شانسی Teddy هست که این اتفاق می‌افتد و او را به جزیره می‌فرستند، زیرا کلاً نسبت به فعالیت‌هایی که در این جزیره انجام می‌شود مشکوک بوده است. یک دانشجویی با نام George Noyce که برای انجام یک پژوهش در این جزیره بوده اطلاعاتی به او می‌دهد. این، با این ماجرا گره می‌خورد که Teddy در جنگ هم بوده است و در یک اردوگاه هم به اسیرها تیراندازی کرده است که خودش می‌گوید جنایت جنگی کرده‌ایم و از آن بابت شدیداً ناراحت است.

البته مسئولان آنجا با او همکاری نمی‌کنند. مثلاً می‌فهمد دکتر این خانم با نام Lester Sheehan کمی قبل از آمدن آنها به جزیره آنجا را ترک کرده است و مسئولان پروندهٔ او و بقیه کارمندان را در اختیارشان نمی‌گذارند. خلاصه ماجرا این است که اینها بر مغز آزمایش‌هایی انجام می‌دهند که یک نیروی نظامی بدون احساسات درست کنند. خلاصه برای شک کردن به رفتارشان شواهد زیادی وجود دارد. مثلاً اینکه هیچ راهی برای فرار کردن آن خانم (بدون کفش، از مقابل چشم بقیه، …) وجود نداشته است. یکی از پزشکان ارشد هم مهاجر آلمانی است.

یعنی به‌نظر می‌رسد همه اینها توطئه‌ای برای کشاندن Teddy به آنجا بوده است. یکی از بیمارها به او هشدار می‌دهد که از آنجا فرار کند. کم‌کم متوجه می‌شویم که گرفتار یک سناریو شده است و بر مغز او کار می‌کنند. مثلاً به او می‌گویند بیماری که فرار کرده است بچه‌های خودش را غرق کرده است. یا دارو به او می‌خورانند. یا سیگارش ناپدید می‌شود و از دیگران سیگار می‌گیرد. بدون هیچ دلیلی خانمش در خواب به او می‌گوید که Laeddis در آن جزیره است و در پی اطلاعاتی از او می‌گردد. خلاصه ما اینجا شواهدی از اینکه کلاً Teddy متوهم شده است می‌بینیم. آنها حتی George Noyce را هم گرفته‌اند و در بخش C‌ نگه می‌دارند در زیر نور آتش کبریت که به او می‌گوید برایش برنامه ریخته‌اند. البته به او می‌گوید که احتمالاً Laeddis را برده‌اند به فانوس دریایی تا بر مغزش عمل انجام دهند.

در حرکتش به سمت فانوس دریایی همکارش ناپدید می‌شود. سیگار روشنش او را در این توهم که پایین افتاده است، به پایین صخره‌ها می‌کشاند. در یک غار و در کنار آتش Dolores Chanal را ملاقات می‌کند. او خودش را پزشک آنجا معرفی می‌کند و حرف‌های Noyce را با جزئیات بیشتری مطرح می‌کند

به فانوس دریایی می‌رود، اما گویا آن هم جزئی از سناریو بوده است برای آنکه ضربه نهایی را به روان Teddy وارد کنند و او بپذیرد که دیوانه است.

واقعیت؟

دو داستان فوق در جای‌جای فیلم به یکدیگر متصل می‌شوند. مثلاً در خواب Teddy خانمش را می‌بیند که می‌گوید: Rachel هنوز اینجاست. که خب هم منظور این است که دیوانگی همسرش هیچگاه خوب نشد و هم اینکه Rachel هنوز جزیره را ترک نکرده است. اگر یکبار دیگر فیلم را نگاه کردید هم صحنه‌هایی که آتش در آن است را مقایسه کنید با صحنه‌هایی که آب در آن است و جاهایی که هر دو را دارد.

اینکه کدام توهم است و کدام واقعیت؟ این نظر که می‌نویسم را جایی ندیدم.

آدم‌ها منفی کامل یا مثبت کامل نیستند. به عبارت دیگر، در این فیلم همه‌چیز رنگ‌وبویی از واقعی دارد. هم بر مغز آدم‌ها آزمایش انجام می‌دهند و هم Teddy دچار توهم شده است. اصلاً در همان توهم است که اطلاعاتی از آزمایش‌هایی که بر آدم‌ها انجام می‌دهند را به‌دست می‌آورد. مکالمه آخر، پیش از آن صحنه فانوس دریایی و موسیقی دهشتناک آن، را چند بار باید دید. در این صحنه، Chuck می‌گوید:

  • How we doing this morning?
  • Good. And you?
  • Can’t complain.
  • So what’s our next move?
  • You tell me.
  • We gotta get off this rock, Chuck. Get back to the mainland. Whatever the hell’s going on here, it’s bad. Don’t worry, partner, they’re not gonna catch us.
  • That’s right. We’re too smart for them.
  • Yeah, we are, aren’t we?
  • You know, this place makes me wonder …
  • Yeah, what’s that, boss?
  • Which would be worse, to live as a monster or to die as a good man?
  • Teddy?
  • مدتی گذشته و بهار شده است. اگر سالم است، چرا ماجرا را فراموش کرده است و Chuck را شریکش می‌خواند؟ اگر هنوز متوهم است، چرا به اسم Teddy واکنش نشان نمی‌دهد.؟ همچنین مرموزانه این سوال را مطرح می‌کند که مردن با نام نیک بدتر است یا زندگی جنایتکارانه؟

    او این دو را در مقابل هم می‌گذارد: «بخواهم در وضعیت توهم توطئه باشم و شما مرا بکشید» یا اینکه «بپذیرم یک جنایتکار هستم و به زندگیم ادامه بدهم». او سالم است و در عین حال آنگونه رفتار می‌کند تا بر او آزمایش انجام دهند. البته اگر توجه کنید در این صحنه یکی از پزشکان همراه یکی از نظامیان می‌رود؛ که احتمالاً به این معنی است که رقابتی بر نوع درمان اینها بین دو پزشک وجود داشت. در نهایت این امیدواری رو هم بنویسم که شاید Teddy برنامه‌ای برای فرار از اونجا داره و قبلش می‌خواد حقیقت رو ببینه.


    «تمامی حقوق محفوظ است»