اثر پروانه‌ای (۲۰۰۴)

✎ نویسنده: رامین مجاب

📅 تاریخ نگارش: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۹

image

🕑 مدت‌زمان مطالعه: ۳ تا ۶ دقیقه

جستجوی اطلاعات در گوگل

بازگشت به گذشته تم اصلی بسیاری از داستان‌هاست. کلاً با زمان وَر رفتن، درک ماجرا را سخت می‌کند. مغزمان گرفتار حال و آینده و علت‌ها و معلول‌ها می‌شود و سردرگم می‌شویم. با خود کلنجار می‌رویم که آیا این باورپذیر یا ممکن است یا نه. غیر از فیلم «اثر پروانه‌ای» که بهانه‌ای برای این یادداشت است، سعی کنید داستان فیلم‌های زیرا را به یاد بیاورید (اگر دیده‌اید):

  • Predestination (2014)
  • Harry Potter and the Prisoner of Azkaban
  • Interstellar
  • Source Code (2011)
  • The Terminator (1984)

این لیست را می‌توان خیلی طولانی کرد. در هر کدام برای توجیه منطق داستان، تلاش علمی/منطقی متفاوتی می‌شود. پیچیدگی‌هایشان هم در یک سطح نیست. در هر حال بد نیست یک طبقه‌بندی داشته باشیم تا شاید بتوانیم هر داستان را در یکی بگذاریم. من فعلاً طبقه‌بندی زیر به ذهنم می‌آید:

  • (الف) وضعیت فعلی (زمان حال) نتیجه به‌گذشته رفتن ماست. اینجا فقط همین یک حالت وجود دارد. به‌عبارت دیگر، در این مورد با چند تحقّق مواجه نیستیم. من این را به دو گروه تقسیم می‌کنم:
    • (الف۱) از گذشته‌مان به یاد می‌آوریم که به‌طورغیرطبیعی کمک شده‌ایم. مثلاً این خاطره یکی از دلایلی است که باعث می‌شود تلاش کنیم (خودمان یا دیگری) را به گذشته بفرستیم. یا مثلاً، فکر می‌کنیم آن یک‌نفر یک نجات‌دهنده دیگر است، بعداً متوجه می‌شویم خودمان بوده‌ایم. یعنی نویسنده ملاقات خودمان با خودمان را به نوعی مخفی می‌کند.
    • (الف۲) از گذشته کمک غیرمعمولی به یاد نداریم. این موضوع که لازم است به ‌گذشته و به کمک خودمان برویم، به‌گونه دیگری فاش می‌شود. اینجا می‌توان داستان را با بعضی عناصر دیگر پیچیده کرد. مثلاً تلاش‌مان برای مخفی ماندن هویت یا حقیقت. یا مثلاً با تغییر مبداء زمان داستان؛ همه‌چیز در گذشته اتفاق می‌افتد و می‌فهمیم کسی که به کمک‌مان آمده، آینده خودمان بوده است.
  • (ب) به گذشته می‌رویم و آینده را تغییر می‌دهیم. اینجا با چند «تحقّق» مواجه هستیم. نسبت به حالت (الف)، تصورش سخت‌تر است. این را ممکن است با موارد دیگری مخلوط کرد. مثلاً «وضعیت فعلی» شامل پیش‌بینی یا پیش‌گویی‌مان از آینده می‌شود. یا اطلاعات تحقّق‌های دیگر را فراموش نکرده‌ایم و آنها را با یکدیگر مقایسه می‌کنیم.

ساده‌ترین و قابل فهم‌ترین سناریو آن است که به‌طورغیرعادی کمک می‌شویم و بعداً می‌فهمیم که آن کمک از آینده خودمان بوده است. یعنی مورد (الف۲). در این حالت خیلی می‌توانیم داستان را با بسته‌بندی علمی ارائه کنیم و به‌عبارتی به خورد خواننده/بیننده بدهیم. پیچیده‌ترین‌هایشان هم همین مواردی است که تحقق‌های مختلف ایجاد می‌شود. این را خواننده به راحتی نمی‌پذیرد.

برای من هیچ‌کدام از اینها منطقی نیست. البته، جذاب و زیبا هستند. اما منطقی نه. چرا؟ مغز من «دُور» را نمی‌پذیرد: معلول نمی‌تواند علت خودش باشد. تلاش‌هایی دیده‌ام برای توجیه امکان‌پذیر بودن این موضوع. تخصص من فلسفه یا هر چه باید باشد، نیست. تکلیفم هم با خودم مشخص است. من دُور را قبول ندارم. (البته صرفاً به‌عنوان یک نظر شخصی بیانش می‌کنم.)

در هر حال، برای لذّت بردن از داستان‌هایی که تم آنها زمان است، باید زیاد درگیر علمی بودن یا نبودن‌شان یا منطقی‌بودن یا نبودنشان نشویم. اگر دُور را نمی‌پذیرید، هیچ‌وقت این داستان‌ها هضم نمی‌شوند.

البته نه اینکه همه داستان‌هایی که در مورد به‌گذشته رفتن می‌نویسند اینگونه باشد. یعنی مورد دیگری هم وجود دارد. آنرا اینجا می‌نویسم:

  • (ج) صرفاً به گذشته می‌رویم و هیچ‌چیز را عوض نمی‌کنیم. این شامل حافظه شخصیت‌ها هم می‌شود. البته، پیچیدگی‌ها و زیبایی‌های خود را دارد. مثلاً اینکه علی‌رغم تلاش‌هایمان، اصولاً نمی‌توانیم چیزی را عوض کنیم. یا نه، عوض می‌کنیم، اما پس از آن تلاش می‌کنیم آنرا به حالت قبل بازگردانیم و در پایان روز بازهم چیزی عوض نمی‌شود.
  • ترکیب موارد فوق بر پیچیدگی داستان می‌افزاید. فیلم اثر پروانه‌ای هیچکدام از سه مورد فوق نیست. یعنی (احتمالاً) در آن با مشکل دُور برخورد نکنید. پیشنهاد دیدنش را می‌کنم؛ اما توجه کنید که برخی صحنه‌ها و صحبت‌هایش مثبت ۱۸ هست.

    ⚠ هشدار افشای محتوا ⚠

    چرا من این داستان را درگیر دُور نمی‌بینم؟ در طول داستان اثر پروانه‌ای تحقّق‌های مختلفی به‌وجود می‌آید، اما در پایان آرامش را به مغز ما بازمی‌گرداند. به تحقّقی می‌رسیم که در آن تلاش‌های شخصیت داستان اصولاً وجود نداشته است. یعنی داستان در انتها تمام دُورهایی که خود معرفی می‌کند (و برای ما منطقاً قابل قبول نیست) را نابود می‌کند. اصولاً کسی با آن ویژگی‌ها که بتواند به گذشته برود، متولد نشده است. اشتراک‌هایی با مورد (ب) دارد. با این حال فکر می‌کنم باید آنرا یک گروه جدید تعریف کرد:

  • (د) به گذشته می‌رویم و تغییرش می‌دهیم، اما در نهایت کل ماجرا در یک تحقّق انکار می‌شود.
  • مکالمه‌ای در اواسط فیلم که در انتهای داستان ماجرایش فاش می‌شود:

  • Have you ever had your palm read before?
  • No, this is the first time, so be gentle please.
  • You have no lifeline. You don’t belong here.
  • For an extra five bucks she’ll spit in your face, Mum.
  • No, really, what’s his future?
  • He has no soul. You were never meant to be.
  • به‌نوعی دلیل مرگ فرزندان این خانواده این موضوع عنوان می‌شود؛ یک نوع از خودگذشتگی. البته من هنوز دلیل اینکه چرا پدرش می‌خواست به گذشته بازگردد را نمی‌فهمم. همینطور اینکه چرا می‌خواست پسرش را بکشد.

    در نهایت این را بگویم که شبیه این داستان را در فیلم دیگری که اسمش را در لیست فوق هم آورده‌ام داریم.



    «تمامی حقوق محفوظ است»