بعد از تقریباً یک روز، هنوز از فکرش بیرون نیامدهام. نمیدانم، شاید تأثیر موسیقی متن فیلم باشد. البته، نه آنکه فیلمنامه و داستانش هم زیبا نباشد. براساس یک داستان واقعی، رابطه جسی جیمز و روبرت فورد را تعریف میکند. خیلی آرام پیش میرود، شاید بهنظر برسد که بیشازحد طولانی است، هرچند بهنظر من موسیقی متن، فیلمبرداری و بازی خوب ستارههایش جاهای خالی را خوب پر کرده است. شخصیتها زیاد حرف میزنند، اما احساس کردم «مفت» حرف نمیزنند و پشت جملات اندیشهای هست. کلمات نسبتاً سخت انگلیسی هم در آن زیاد است. داستانش ما را به اضطراب تصمیمهای پرریسک شخصیتهای داستان میبرد
و درنهایت روبرت بهعنوان عضوی از یک دسته خلافکار، از پشت به رییس خود شلیک میکند و او را میکشد و این روبرت همان کسی است که در کودکی و هنوز عاشق جسی و ماجراهایش بوده و هست.
روبرت رو با نام «The man who killed Jesse James» میشناسند و قاتلش را «The man who killed the man who killed Jesse James». نامگذاری دوم نشان از پیچیدگی داستان دارد، نوعی تمسخر یا انتقام از یک خیانتکار در آن هست. نشانش آنکه تا آنجا که فهمیدم، لقبی برای کسی که از پشت روبرت را میکشد نساختهاند.
واژه «ترور» در عنوان فیلم برایم کمی نامفهوم است. «خیانت» بود، اگر نگوییم «خودکشی». برای توضیح بیشتر، توجه کنید که رفتار جسی در انتهای فیلم عجیب است. در میانههای داستان، جسی به یکی از برادران فورد میگوید:
تصویری که برای فیلم انتخاب کردم از همین بخش است. در یک نگاه، این جملات در داستان فیلم خوب جفتوجور نمیشود: اینکه چرا باید یک قاتل و دزد اینگونه نگاهی به زندگی داشته باشد. شک میکنیم که شاید نویسنده واقعاً فراموش کرده است که جسی آدم عرفانیای نیست، یک جنایتکار بیرحم است. برای آدمی که بیستوچند فرزند/پدر/همسر بیگناه را کشته، آن سمت هم اگر وجود داشته باشد، طبیعتاً نباید زیبا باشد.
شاید در یک نگاه عمیقتر بتوان این بخش را نقطه درخشانی در فیلمنامه دانست. نگاه جسی به این دنیا آن اندازه منفی است که در گرفتن زندگی آدمهایش مردد نمیشود و آنها را از این دنیای کثیف نجات میدهد. در این نگاه خودکشی خودش هم معنا پیدا میکند. توجه کنید که جسی خیلی بیآلایش به استقبال مرگ میرود.
البته، در خصوص رفتار جسی در انتهای فیلم این را هم نباید نادیده گرفت که تقریباً دسته خلافکار جیمز نابود شده است و بهگونهای خودش هم میداند که کارش تمام است. نگاه کشدار جسی به برادرش پس از آنکه در ماجرای غارت قطار چیزی بدست نمیآورند، نشان از این میدهد که کار تمام است. همان ابتدای فیلم هم توضیح میدهد که بجر دو برادر، بقیه اعضای گنگ دستگیر یا کشته شدهاند و کسانی که میخواهند در غارت قطار شرکت کنند حرفهای نیستند. حس ناامیدی را میتوان در رفتار و چهره بردپیت تا وقتی کشته میشود دید. این حس که او ماجرا را مهندسی میکند تا روبرت او را بکشد هم زیباست. البته، این سوال را دارم که اگر مهندسی است، چرا باید جلوی زن و کودکش این اتفاق بیافتد؟ آیا از روبرت متنفر است و میخواهد او را تحقیر کند؟ چرا اصلاً باید به چنین موجود کمارزشی فکر کند؟ در هر حال، بازهم برگردم به بحث خودکشی. آنجا همراهش میگوید خودکشی «محترمانه» نیست. پس آنرا اینگونه برنامهریزی میکند تا خودکشی محترمانهای داشته باشد.
نکته داستان شاید آن باشد که راحت میتوانیم خودمان را بهجای جسی جیمز بگذاریم. جسی آدم خوبی نیست، یک قاتل است و فیلم خوی وحشیاش را به تصویر میکشد. پس برای اینکه خودمان را او ببینیم، دردسر «خودخوبپنداری» نداریم. آنچه احتمالاً باعث میشود بخواهیم خودمان را جای او بگذاریم، یک نگاه نسبی است. آدمهایی که از پشت نارو میزنند در زندگی بسیاری از ما هستند. فیلم ناچیزی این آدمها را تصویر میکند.
یک توضیح جانبی
فیلم زیبایی بود. به آن اندازه معروف نیست. این باعث شد که در سایت، یک صفحه برای توضیح این چنین فیلمهایی طراحی کنم. البته تشخیص معروفبودن یا نبودن فیلم هم مسئله خودش را دارد. برای همین، مثلاً براساس رتبه فیلمها نمیخواهم تصمیم بگیرم. در عوض، معیارم آن است که آیا در داستان فیلم سردرگم میشوم یا نه؛ و آیا چند خط در توضیح پیچیدگیهای داستان میتوانم بنویسم یا نه.